۱۳۸۹/۱۱/۲۰

ارك عليشاه

                                                                               به نام خدا
ارك عليشاه
قبل از تخریب
بعد از تخریب


ارگ تبریز (علی‌شاه) نام یک بنای تاریخی در تبریز است. سبک معماری این بنا به شیوه آذری و معمار آن استاد فلکی تبریزی ذکر شده است.

این ارگ یکی از بلندترین دیوارهای تاریخی کشور و نماد شهر تبریز است. این ارگ در مرکز شهر تبریز، در ضلع جنوبی تقاطع خیابان امام خمینی و فردوسی قرار دارد و امروزه فضای پیرامون آن برای برگزاری نماز جمعه مورد استفاده قرار می‌گیرد و مصلای بزرگ تبریز در این مکان احداث شده‌است.

ارگ تبریز توسط خواجه تاج‌الدین علی‌شاه بنا شده‌است. این بنا براثر زمین‌لرزه و گذر زمان تا حدودی تخریب شده‌است. در محوطهٔ ارگ، آثار تاریخی ارزشمندی همچون «مدرسهٔ نجات» که به‌عنوان یکی از نخستین مدارس ایران به‌شمار می‌رفت و نیز «سالن تئاتر شیر و خورشید» قرار داشت که پس از شروع برنامهٔ تخریب و تبدیل ارگ تبریز به مصلای بزگ تبریز از سال ۱۳۶۰ و در زمان امامت جمعهٔ آیت‌الله ملکوتی، بخش اعظمی از ارگ توسط جهاد سازندگی با بولدوزر و مواد منفجره تخریب شده‌است.

ارگ تبریز و محوطهٔ باستانی آن در ۱۵ دی ۱۳۱۰ خورشیدی به شمارهٔ ۱۷۰ در فهرست آثار ملی ایران به‌ثبت رسیده‌است و نقشهٔ حریم استحفاظی قانونی و ظوابط حفاظتی آن در نشست ۲۹ خرداد ۱۳۵۷ شورای حفاظت آثار تاریخی ادارهٔ کل حفاظت آثار تاریخی مشخص و مورد تأیید اعضا قرار گرفته‌است.

امروزه تنها بخشی از دیوارهای عظیم و محراب بسیار بلند شبستان جنوبی این مسجد برجای مانده‌است که خود موید شکوه و آبادانی آن در گذشته‌است. دیوارهای موجود در حقیقت تشکیل‌دهندهٔ ایوان تاق‌پوش و حمال تاقی استوانه‌ای عظیمی بوده‌است که فضای به‌وجودآمده به‌عنوان شبستان و عنصبر اصلی مسجد علی‌شاه به‌شمار می‌رفته‌است. بقایای موجود بنا، حکایت از یک ایوان به‌عرض ۳۰٬۱۵ متر و جرز و دیواهای کناری به ضخامت ۱۰٬۴۰ متر و پی‌ها و فونداسیونی ژرف و حجیم متناسب سازه‌های فوقانی و ارتفاع احتمالی بنا تا خط آغاز تاق استوانه‌ای ۲۵ متر (البته دقت رد تناسب سازه‌های اثر ۳۶ متر صحیح به‌نظر می‌رسد) بوده‌است.فهرست مندرجات
نقل قول‌ها
حمدالله مستوفی«    وزیر خواجه تاج‌الدین علی‌شاه جیلانی در تبریز و در خارج محله نارمیان، مسجد جامع بزرگی ساخته که صحنش دویست گز در دویست گز و در صفحه‌ای بزرگ از ایوان کسری به مداین بزرگ‌تر، اما چون در عمارتش تعجیل کردند، فرو آمد و در آن مسجد انواع تکلفات به تقدیم رسانیده‌اند و سنگ مرمر بی‌مقیسا در او به‌کار برده و شرح آن را زمان بسیار یابد.     »

شاردن«    تعداد مساجد تبریز دویست و پنجاه است... مسجد علی‌شاه تقریباً بالتمام مخروبه و منهدم شده‌است. قسمت‌های سفلی که به گزاردن نماز افراد مردم اختصاص دارد و منارهٔ آن را که بسیار رفیع و بلند است، مرمت کرده‌اند. هنگام ورود از ایوان نخستین اثری که از تبریز مشاهده می‌شود، همین مناره‌است. چهارصد سال می‌شود که این مسجد را خواجه علی‌شاه بنا کرده‌است. مشارالیه صدراعظم غازان خان شاهنشاه ایران که مقر سلطنتش تبریز بود و در همان‌جا نیز به خاک سپرده شده بوده‌است. هنوز هم مقبرهٔ وی در یک منار مخروبهٔ عظیمی که به نام او، منار «غازان خان» نامیده می‌شود، مشهود است.     »

شفیع جوادی«    در زمان عباس میرزای قاجار این بنا به محل قورخانه و مخزن مهمات لشگر تبدیل یافت و به‌همین سبب نیز نام «ارگ» به آن دادند. از ارگ علی‌شاه اکنون ویرانه‌ای بیش نمانده‌است. بلندی ساختمان فعلی ۲۵-۲۶ متر و دهانهٔ محراب آن ۳۸ پا و ۶۹ پله بین دو دیوار از سمت خاور دارد که می‌توان به بالای بنا رفت. در زمان رضاشاه قسمتی از پهنهٔ اطراف آن را به صورت باغ و گردشگاه عمومی (باغ ملی) درآوردند و سالن نمایشی نیز در کنار آن بنا کردند. اخیراً نیز در برنامه‌های شهرداری تبریز این مسأله منظور شده و قرار است اطراف آن را به‌صورت میدان و خیابان وسعت بدهند؛ به‌طوری که بنای باقی‌مانده که نماد تبریز است، در وسط میدان قرار گیرد.     »

مجله هنر و مردم«    وقتی که به کنار خیابان ارگ رسیدم دربش را باز دیدم همان جوی آبی که حمدالله مستوفی و ژان شاردن و دیگران از آن نام برده‌اند در وسط باغچهٔ بزرگی جلوی دیوار عظیم ارگ به‌چشم می‌خورد. زلال و روان و در دوسمتش درخت و چمن. به سمت چپ، ساختمانی بود که بر سردرش نوشته بود: «تئاتر آذربایجان». این قسمت را در زمان رضاشاه ساخته‌اند. روبه‌روی من صحنی بود میان سه دیوار که عظیم بالا رفته بود و سمت چپش ۶۹ پله با فاصله‌هایی بیش از ۲۰ سانتی‌متر که بالارفتن را دشوار می‌کرد و نفس را می‌راند. پله یک بار پیچ می‌خورد و بعد با همان فاصله می‌رسد به بالای دیوار. بلندی دیوار ۲۵ متر است و ضخامت آن حدود ۱۰ (دقیقا ۱۰٬۴۰ متر) که شاید در گذشته با کاشی یا مرمر پوشیده بود؛ اما من که اثری از این دو ندیدم. دور سه دیوار را گشتم با جاهای قراردادن تنفگ که در اطراف دیدم به تمام بارویی عظیم به نظرم آمد و ظاهراً از زمان عباس میرزا که مسجد علی‌شاه را تبدیل به قورخانه و انبار مهمات کردند، همین شکل مورد استفاده را هم پیدا کرد؛ به شکلی که هیچ‌کس ممکن نست از ۶۹ پلهٔ بنا بالا برود و در و دیوارها را بگردد و بگوید که این‌جا مسجد بوده‌است و نه یک قلعه مستحکم نظامی. دور دیوارها -از بالا- حفره‌های بزرگی دیدم که به دهانهٔ چاه‌مانندی و کبوتران چاهی را دیدم که در عمق این خفره‌ها آمد و شد می‌کردند. بعد به تحقیق دریافتم که این حفره‌ها آغاز راه‌های زیرزمینی و دالان‌های بسیار پهن و بلندی بوده که در زمان‌های مختلف -به‌ویژه در دورهٔ قاجاریه و در جریان انقلاب مشروطه و شاید هم در دورهٔ مغول و زمان‌های پس از آن- به نوان راه‌های مخفی برای فرار و رسیدن سریع از این‌جا به جاهای دیگر به‌کار می‌آمده‌اند.     »

احمد کسروی«    غزوخان (عزت‌الله خان) از وضع آشفتهٔ دوران محمدعلی شاه بهره جسته و برای چپاول تبریز با مستبدان همکاری کرده و به تبریز حمله‌ور شده‌بود. آزادی‌خواهان هم از زیر همین نقب به پشت دشمن حمله کردند و پیروز شدند. در مسجد کبود تبریز پشت صحن دوم به دهانه‌ای برخوردم که دریافتم نقبی است که به ارگ علی‌شاه می‌رسد.     »

بیت‌الله جمالی«    قسمتی از دانشسرای دختران تبریز که در محوطهٔ مسجد استاد و شاگرد سابق بنا شده‌است، چند سال پیش فرود می‌نشیند و گودال یا تونلی بزرگ نمایان می‌شود؛ اما برای آن‌که کاوش کنند، آن را پر کردند. احتمال می‌رود که تونل قسمتی از این را زیرزمینی بوده‌است؛ این راه به‌قدری بزرگ بود که می‌شد با درشکه از آن عبور کرد. پشت دیوار بلند ارگ تبریز در هر سه سمت ویرانه‌است با تکه باغی و خانه‌ای و مدرسه‌ای. دهانهٔ محراب ۳۸ پا است و ۶۹ پله که از آن بالا رفتیم. بین دو دیوار از سمت خاور ساخته شده‌است که در زمان سلطنت رضاشاه قسمتی از تپهٔ اطراف ارگ را به‌صورت باغ و گردشگاه عمومی درآوردند که ساختن سالن تئاتر آذربایجان هم در همین برنامه بوده‌است... به‌طوری که مشهود است در زیر ابن بنا، سه نقب یا دالان زیرزمینی وجود دارد که یک رشتهٔ آن از ارگ به شنب‌غازان و رشتهٔ دیگر به باغ‌میشهٔ فعلی -محل سابق ربع رشیدی- و رشته‌ای نیز از وسط بازار گذشته و پس از عبور از زیر رودخانهٔ آجی‌چای به حوالی فرودگاه می‌رسد.     »

علی‌اکبر سرفراز«    بنای ارگ بنایی ناتمام است و به دو بخش قدیمی و جدید تقسیم می‌شود. بخش جدید توسط تاج‌الدین علی‌شاه به بخش قدیمی افزوده شده‌است. بخش قدیمی که در سال ۱۳۶۰ تخریب شد در شمال و بخش جدید در قسمت جنوبی که اکنون باقی مانده، ساخته شده‌است.

Tabriz

Tabriz
لميده بر دامان كوه «عئينالي»، پاي بر پاي سهند سوده، دامان در كوچه باغات «سرده‌ري» شسته دردانه‌اي كه روستاهاي «حكم‌آوار»، «قره‌ملك»، «باغمئشه»، «جاميش‌آوان»، «پينه‌شالوار»، «عم‌زين‌الدين» بيجاده‌سا دور آن نگين چيده آمده‌اند.

آسوده‌اي در آغوش دروازه‌هاي «نوبار»، «دوه‌چي»، «سرخاب»، «اسلامبول»، «باغمئشه»، «خياوان  »«گجيل» به سن و سال تاريخ.

بر خاكش آهسته فرود آي كه تن نازك عارفان و شاعران و نقاشان و خطاطان را نرنجاني. گام آهسته نِه كه برگستوان و خفتان پادشاهان و شاهزادگان و اميراني چون شاهان قره‌قويونلو، آل جلاير، چوپانيان، شداديان، رواديان، تيموريان چون طلسم ظفرساز اعصاري بر پايت نپيچد.

اينك ! عمارت صاحب‌الامر(عالي قاپو)اش كه خاطرة تاج‌گذاري شاهان ايران‌سازي مانند شاه اسماعيل را به ياد دارد. اين شهر روزگاراني پايتخت و مركز رسمي ايران و گر خود هيچ نبود شهر وليعهدنشين ايران بوده و دوراني، بزرگان چارسوي آفاق را به آغوش خود مي‌كشيده است، چندانكه پويندگان كمال و فضل، از هنرمندان و عالمان و شاعران براي زندگي و زندگي آموختن و حتي براي مردن و برخي براي خفتن جاويد به تبريز مي‌آمده‌اند و بسا كسا كه با آرزوي ماندن در تبريز زيسته و به مراد نرسيده است. خاقاني، مجير، فلكي، ميرحيدر توني، ذوالفقار را از شيروان، كمال را از خجند، بهزاد و برهان‌الدين واعظ را از هرات،  ماني و قطب‌الدين و را از شيراز، پير باب و اثيرالدين را از فرغانه و خوارزم، «امام محمد فخر رازي» را از ري، اشهر و اميرشاهي و را از سبزوار و اسدي را از طوس «ظهير» و «شاهفور» را از نيشابور و «خواجه سلمان» را از ساوج به آغوش خود كشيده است.

در محله‌هاي «مير چوپان» (يادگار سلسلة چوپانيان)، «علي سياهپوش»، «ورجي»، «چرنداب»، «اهراب»، «ششگلان»، «ميارميار»، «سنجران»، «گجيل»، «نوبار»، «ده‌وه‌چي»، «اميره‌قيز»، «اَنگَش»، «ايكي قالا»، «خياوان»، «مارالان»، «ليلاوا»، «ديك‌باشي»، «لله‌بيگ»، «قوري چاي»، «سئلاب‌»اش بزرگاني باليده‌اند كه هر يك در حوزة خود دارندة مكتبي نوآئين آمده‌اند. 

اگر گوش فراداري، از دانشكدة قاريان دارالعلم «ربع رشيدي» نواي تلاوت قران مي‌نيوشي. ديده بگشا كه در كوي استادان دانشگاه «شام غازان» «عطاملك جويني» و «قطب‌الدين شيرازي» را در تك و دو بيني. ها! «سعدالدين وراوي» در گوشه‌اي «مرزبان نامه مي‌نويسد». عالمان دين بر ستيز اولاد زردموي و غاصب آدم حكم جهاد انشاء مي‌كنند و «ميرزا عيسي قائم‌مقام فراهاني» «رسالة جهاديه» را گرداوري مي‌‌كند. «شيخ عبدالرحيم سلطان القراء» جمعي را گرد خود جمع كرده به ترتيب قشون و اعزام قوا به امداد قيام «شيخ شامل داغستاني» مي‌پردازد. «ملاعبدالله مامقاني» «شرايع‌الاسلام»، «ميرزا فتاح شهيدي» «شرح مكاسب» و «علامة اميني» گريان و دادخواه «الغدير» مي‌نويسد. «علامة طباطبايي»(قاضي) در «شادآباد» حلقة تفسير بسته، «مرعشي نجفي» شجرة سادات شهر رسم مي‌كند.

«محمد حسين خلف تبريزي» «برهان قاطع» گشوده، سر به پاسخ مشكل لغوي «مدرس خياباني» در تصنيف «فرهنگ نوبهار» و «فرهنگ بهارستان»‌اش گرم داشته است.

جمعي زيرمشق بر زانو قلم قط مي‌زنند و گرد «واضع‌الاصل» مشق مي‌كنند؛

              نسخ تعليق اگر خفي و جلي است        واضع‌الاصــل خواجه ميرعلي است

              ني كلــكش اگـر شكـر ريز است        كاصلش از خاك پاك تبريز است    

در هر ميداني خطاطان نام‌داري از «ملاعلابيگ» و «ملا عبدالباقي» و «جعفر بايسنقري» و «ابن بواب» و «صيرفي»  در و پيكر بناهاي شهر را به خطوط خود مي‌آرايند.

                     صـيرفي ناقـد جـواهر خـــط        كه به تبريز گشت گوهرريز

                     هست بر حسن خط او شاهد         در و  ديـوار خطه‌ي تبـريـز

 و هراتيان روي آورده به مكتب تبريز به سركردگي «بهزاد» گردِ «آقا ميرك» فراهم آمده به تذهيب كتيبه‌ها مشغول‌اند.

«ميرمصور» كه تازه از سن پطرزبورگ برگشته در حلقة نگارگران به رسم رنگ و روغن سرگرم است و «حمله نادرشاه» را بر پرده مي‌آورد و شاگرداني ايستاده بر دورش مي‌بيني: «ياسمي»، «رسام نخجواني»، «قندريز»، «ايراني» و...

       «كمال خجندي» از فراز «قلة باغمئشه» سر بدر كرده به ره گم‌كرده‌اي نشاني تبريز را مي‌گويد:

                     از بهشت خداي عزّ و جلّ        تا به تبريز نيم فرسنگ است

و از سر وجد و سرمستي اين مهد معني سرود سرداده، مي‌خواند:

       تــبريز مـرا به‌جـاي جـان خـواهد بود       پــيوسـته بــدو دل نگـران خواهد بود

       تـا در نـكشم آب چرنداب و گجـيل       سرخاب ز چشم من روان خواهد بود

در اين شهر كه روزي «شمس» عالم‌آرا و «مولوي»‌آفرين را از مشرق خود برتابانده است چهچهه و زنگله‌هاي مناجات «اقبال‌آذر» از بام خانه‌اش در «ششگلان» گوش فلك و ملك مي‌نوازد. تو گو پريان سرگران آسمان به شنودنش از عرش معلا به فرش تبريز مي‌ريزند چه ديدي كه شايد اين گلباران جادوئي بر «فرش تبريز» دسته گلي است كه پريان آسمان به آب جويباران تبريز داده‌اند تا رنگرزان و نقش‌بافان پشم و ابريشم را در آن بشويند و بينندگان با تماشايش غم از دل شويند و غبار از خاطر زدايند.

 نغمه‌سازانش به ناي و نواي «مكتب تبريز» به تغني‌اند. در محلة «تارزن‌لر» كوليان شهر‌ كه در همه‌جاي دنيا يك تيرة واحدي با نام‌هاي زنگنه  ـ  چينگنه ـ چيگان ـ شاگان و در تبريز با عنوان «قره‌چي‌لر» مشتهراند، دور نام‌آورترين استادشان استاد تاري «غلامحسين بيگجه‌خاني» به آهنگ باران ضرب گرفته‌اند و به آواز «ميرعلي‌اصغر صادق‌الوعد» و «حاجي غلامرضا قيطانچي» گوش خوابانده‌اند.

        از بامِ دو بالا بلند ايستاده به ايوان شهر ـ «گؤي مسجد» و «مسجد عليشاه» ـ بانگ اذانِ بام فرا مي‌خيزد. دو مسجد دل‌شكسته از گردش چرخ كژرفتارتر از خط ترسا، كه هر دو «بدين شكستگي ارزد به صد هزار درست».شايد هيچ بنايي غير از «مسجد جهانشاه» مزين به خط «نعمه‌الله ابن بواب» و «عبدالله صيرفي» نيست كه600 سال پيش در كتابه‌هايش با خط ثلث نوشته‌اند: 

        كـردار بـيـــار و گــرد گـفـتار مگــرد         چون كرده شودكار بگويدكه كه كرد

در بازار شهر، «غريب» عاشقي، ساز بر دوش، غريبانه در پوية «شاه‌صنم»‌اش مي‌گردد و مويه مي‌كند.

آن‌سو تَرك، سردار و سالار، بي‌قرار بر تَرك اسب تُركي نشسته فتراك بربسته توسن شجاعت زير ران گرفته مي‌تازند و بيرق سفيد ننگ‌نشان را از بام‌ها به زير مي‌كشند.

 شاعرانش از «همام» و «قطران» و «صائب» در گوشه‌اي انجمن كرده‌اند و در زير درختان تبريزي «شهريار» را دست بر گردن «پروين» بيني.

           و روزگاري است تا اين تبريز از چشم روزگار افتاده و فراموش عالمي شده است.

رودخانه‌هاي «ميدان چايي» و «آجي چايي» چونان اشك ديدگان تاريخ بر گونة تبريز جاري است.



          و بر چاركنار شهر چار گورستان كه مردگانش زندگان تاريخ‌اند. گورستان‌هايي كه مردگانش زندگان جاويد تاريخ‌اند. زندگاني كه راح و روح ريحان حيات و بقا به زندگان مي‌دمند.

كالبد ارواحي خجسته كه روح ريحان به باغ بشري مي‌دمند بر مرغان موسيقار كه بنشسته بر برگ و بار دار و درخت به تغني و ترنم‌اند مي‌وزند.

اگر اين چهار گورستان قديم تبريز را از تذكرة معارف ايران كم كنيم چه به جاي مي‌ماند؟

گورستان ني، شايسته‌تر آنكه شناسنامه زارش بخوانيم. شناسنامه‌هاي سنگ‌نوشته؛ كتيبه‌هايي طول و عرض تاريخ در نوشته.

             ماضي كتابه‌لرده اوخور احتشاميني            آغلار كتابــه‌لرده قالان اعــتباريــنا

كتابه‌هايي كه هر يك طمغاي زريني است مضروب بر پيشاني دوران. ايستاده بر سر خفتگاني كه با قامتي قيامت تا فرداي قيامت در گورستان‌هاي قديم و عديم‌النظير «چرنداب» و «بئيلانكي» و «گجيل» و «سرخاب» ايستاده‌اند و اگر من و تو نامشان را ندانيم كه كاهي از كوه فضيلت آنها نكاهد و آنچه ما راست ناداني ماست.

در بيرون دروازه‌هاي هفتگانة تبريز علاوه بر اين قبرستان‌ها، مزارات متبرك ديگري در بقاع، زاويه‌ها، تكيه‌ها، خانقاه‌ها، و حظيره‌ها واقع است كه مزار «ميرحيدر توني باكويي شيرواني» قطب سلسلة «حيدريه» (معاصر قره يوسف و پسرش اسكندر ميرزا) در تكية خود بابا به نام «حيدر تكيه‌سي» زاوية مولانا «احمد اره‌گر» در روستايي به همين نام، قبر «بي‌بي فاطمه دختر شيخ‌فضل‌الله نعيمي» (حلال خور) ـ رهبر حروفيه و همسر عمالدالدين حسيني نسيمي شيرواني در محلة نوبار كه او را سلخ كردند و در حين شهادت فرمود:

                در مسلخ عشق جز نكو را نكشند             لاغــر صفـــتان زشتخو را نكشند

                گر عاشق صادقي ز مردن مهراس             مــردار بود هر آنكه او را نكشند
ايضاَ مرقد خواجه عبدالرحيم اژآبادي در كوچة اژاباد (آقاجان آباد كنوني؟)، مقبرة شمس تبريزي نيز كه احتمالاً در زيرزمين مسجدي واقع در محلة چرنداب است، مرقد «تاج‌الدين عليشاه» ـ وزير من حيث‌الاستقلال سلطان محمد خدابنده ـ ، مزار شاه حسين ولي ـ از اولاد شيخ شهاب‌الدين سهروردي ـ در پل سنگي،  از زمرة آن يك از هزارهاست.

خانقاه سرخاب كه مزارات زيادي در امان آن خانقاه مانده بود در روزگار ما شبانه تخريب و با خاك يكسان شد كاشكي دست‌كم سنگ قبرها و كتيبه‌هاي پربهاي مشكين خط محافظت مي‌شدي



موسیقی آذربایجان

آلاهن آدي ويادينان
موسيقي آذربايجان

در موزه ايران باستان در تهران و موزه لوور در قسمت تاريخ ايلام به مجسمه هاي کوجک

 نوازند گاني با قدمت دو هزار قبل از ميلا د بر مي خوريم که همچون آشيقان ما سرپا ايستاده

 وساز خود را بر روي سينه نگاهداشته اند چنين نوازندگاني را که مشا بهش را مي توان

 در ميان ترکان امروزي پيدا کرد

سرنخي ازقدمت هنر موسيقي آشيقي به دست مي دهد آشيقان به عنوان راويان دردها قهرماني

ها وداستان هاي ملت اه در نقش ريش سفيدان وخرد مندان قوم خود از قداست وگ واحترام


خاصي در بين ملت ترک بر خوردارند


اين قداست واحترام را مي توان در داستان هاي دده قورقود_ کوراوغلو و آشيق غريب

ومشاهده کرد که نقش اصلي از آن آشيقان با نام هاي متفاوتي همجون اوزان وبخشي

 در بين ملت ترک شناخته شده است

آشيق يک نوازنده معمولي نيست يک ملت است وآنهم ملت ترک

صفي الدين اورموي (قرن سيزدهم ميلادي ) وعبدالقادر مراغه اي (قرن چهاردهم ميلادي)

 دوموسيقيدان بزرگ آذر بايجان با شهرتي جهاني هستند

که در پي ريزي اصول علمي موسيقي نقش عمده اي بازي کرده اند

موسيقي ترکي با انواع متفاوت خود شامل ماهني (موسيقي فولکلور) موسيقي آشيق موسيقي

 مقامي (يا رديفي)موسيقي کلاسيک موسيقي عشاير _روستاي (شاملموسيقي قشقائي شمال

خراسان و) بالاخره اخيرا پاپ وجاز ازتنوع وسعت وظرافت بي نظيري بر خوردار است

 پرداختن به شهرت جهاني موسيقي آذربايجان در اين بحث کوتاه غير ممکن است

 ولي تنها مي توان افسوس خورد که جوانان ما غافل از اين گنجنيه گرانبها خويش فقط

خود را با موسيقي هاي بي مايه وغير هنري غربي وفارسي مشغول ساخته اند

در آذربايجان شمالي از اوايل قرن بيستم فعاليتهاي با ارزش وزيادي در راستاي تئوريزه کردن

موسيقي آذربايجان به عمل آمد که منجر به خلق اپراها باله ها سمفوني هاي مدرن ملي

آذربايجاني (نظير اپراي ليلي ومجنون کور اوغلو شاه اسماعيل سئويل نادر شاه و....)

 با الهام از موسيقي غربي براي اولين بار درآسيا گشت که از شهرتي جهاني بر خوردارند
تار آذربايجاني
تعداد سيم‌ها و نوع نواختن آن با تاري که در تهران نواخته مي‌شود، متفاوت است. تار آذربايجان يظاهرا حدود  150  سال پيش به وسيله‌ي شخصي به نام « صادق جان اسد اوغلو » در منطقه‌ي قره ‌باغ به وجود آمده و اين تار با تغييراتي که در آن داده شده به شکل امروزي در آمده است. تار آذربايجاني داراي يازده سيم است که به ترتيب خاصي با حفظ فاصله‌ي  چهارم درست کوک مي‌شود. از اين يازده سيم يکسيم باس و چهار سيم ديگر به نام جينگره يا  سيم زنگ معروف است. روي تمامي سيم‌ها مضراب زده مي‌شود اعم از سيم‌هاي اصلي، سيم باس و چهار سيم جينگره.تار آذربايجاني  22  پرده دارد. و وسعت آن در حدود دو اکتاو و نيم است.

درباره موسيقي «عاشقي» نظرات متفاوتي وجود دارد که در مجموع، بهترين مفهوم
آن عاشق به معني مشتاق لقاء به «حق» است.در قديم به عاشق‌ها «اوزان» مي‌گفتند
 و ظاهرا کلمه‌ي عاشق از دوره‌ي صفويه مرسوم شده است. دوره‌اي که رواج عاشقي بوده و عاشق‌ها از احترام ويژه‌اي برخوردار بوده‌اند. در رواياتشفاهي، قديمي‌ترين
 عاشق آذربايجان را «دده قرقود» مي‌نامند که احتمالا هفت‌صد تا هشت‌صد سال پيش
 مي‌زيسته است. ( درفرهنگ آذربايجان عاشق به کسي گفته مي‌شود که ساز بزند، آواز بخواند و اشعار را في‌البداهه بسرايد و داراي صفات و خصايل نيکو باشد.) موسيقي اصيل عاشقي تنها با ساز «قرپوز» قابل اجرا است. اين موسيقي داراي سي‌صد نغمه بوده است. اما در باب ساز عاشق، سازي که عاشق با آن مي‌نوازد. اين ساز در قديم داراي نه پرده بوده  که به مرور داراي چهارده، شانزده و بيست پرده شده است. در حالي که بسياري از عاشق‌هاي قديمي با سازهاي نه پرده‌اي مي‌نوازند، «عدالت نصيب‌اف» نوازنده‌ي بزرگ ساز عاشقي
 با ساز بيست پرده‌اي مي‌نوازد. اين ساز داراي نه سيم است که سه تا سه تا کوک مي‌شود. براي تغيير کوک فقط سيم‌هاي  رديف وسط عوض مي‌شود و دو رديف بيروني هميشه ثابت هستند. اخيرا از سازهاي دوازده سيمي نيزاستفاده مي‌شود. سيم‌هاي اين نوع سازها در سه دسته‌ي چهارتايي تنظيم مي‌گردد..

اگر مطالبي دراين ضمينه داريد در قسمت نظرات قرار دهيد تا با نام شما در وبلاگ قراربگيرد.
باتشکر ATROPATENA

شعر استاد شهریار خطاب به تهرانی ها

الا اي داور دانا تو ميداني که ايراني
چه محنتها کشيد از دست اين تهران و تهراني


چه طرفي بست از اين جمعيت ايران جز پريشاني


چه داند رهبري سر گشته صحراي ناداني


چرا مردي کند دعوي کسي کو کمتر است از زن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


تو اي بيمار ناداني چه هذيان و هدر گفتي


به رشتي کله ماهي خور به طوسي کله خر گفتي


قمي را بد شمردي اصفهاني را بتر گفتي


جوانمردان آذربايجان را ترک خر گفتي


تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدي دامن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


تو اهل پايتختي بايد اهل معرفت باشي


به فکر آبرو و افتخار مملکت باشي


چرا بيچاره مشدي و بي تربيت باشي


به نقص من چه خندي خود سراپا منقصت باشي


مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردي


به مردي با تو پيوستم ندانستم که نامردي


چه گويم بر سرم با ناجوانمردي چه آوردي


اگر ميخواستي عيب زبان هم رفع ميکردي


ولي ما را ندانستي به خود هم کيش و هم ميهن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


به شهريور مه پارين که طيارات با تعجيل


فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجيل


چه گويم اي همه ساز تو بي قانون و هردمبيل


تو را يک شب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل


ترا تنبور و تنبک بر فلک ميشد مرا شيون


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


بدستم تا سلاحي بود راه دشمنان بستم


عدو را تا که ننشاندم به جاي از پاي ننشستم


به کام دشمنان آخر گرفتي تيغ از دستم


چنان پيوند بگسستي که پيوستن نيارستم


کنون تنها علي مانده است و حوضش چشم ما روشن
!
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد


ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد


سپس در چشم تو تهران به جاي مملکت جا زد


چو تهران نيز تنها ديد با جمعي به تنها زد


تو اين درس خيانت را روان بودي و من کودن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


چو خواهد دشمني بنياد قومي را براندازد


نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد


چو تنها کرد هريک را به تنهايي بدو تازد


چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد


تو بودي آنکه دشمن را ندانستي فريب و فن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


چرا با دوستدارانت عناد و کين و لج باشد


چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد


مگر پنداشتي ايران ز تهران تا کرج باشد


هنوز از ماست ايران را اگر روزي فرج باشد


تو گل را خار ميبيني و گلشن را همه گلخن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


تو را تا ترک آذربايجان بود و خراسان بود


کجا بارت بدين سنگيني و کارت بدينسان بود


چه شد کرد و لر و ياغي کزو هر مشکل آسان بود


کجا شد ايل قشقايي کزو دشمن هراسان بود


کنون اي پهلوان پنبه چوني نه تير ماند و ني جوشن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


کنون گندم نه از سمنان فراز آيد نه از زنجان


نه ماهي و برنج از رشت و ني چايي ز لاهيجان


از اين قحط و غلا مشکل تواني وارهاندن جان


مگر در قصه ها خواني حديث زيره و کرمان


دگر انبانه از گندم تهي شد ديزي از بنشن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من
www.atropatena.blogspot.com