۱۳۸۹/۱۱/۲۰

شعر استاد شهریار خطاب به تهرانی ها

الا اي داور دانا تو ميداني که ايراني
چه محنتها کشيد از دست اين تهران و تهراني


چه طرفي بست از اين جمعيت ايران جز پريشاني


چه داند رهبري سر گشته صحراي ناداني


چرا مردي کند دعوي کسي کو کمتر است از زن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


تو اي بيمار ناداني چه هذيان و هدر گفتي


به رشتي کله ماهي خور به طوسي کله خر گفتي


قمي را بد شمردي اصفهاني را بتر گفتي


جوانمردان آذربايجان را ترک خر گفتي


تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدي دامن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


تو اهل پايتختي بايد اهل معرفت باشي


به فکر آبرو و افتخار مملکت باشي


چرا بيچاره مشدي و بي تربيت باشي


به نقص من چه خندي خود سراپا منقصت باشي


مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردي


به مردي با تو پيوستم ندانستم که نامردي


چه گويم بر سرم با ناجوانمردي چه آوردي


اگر ميخواستي عيب زبان هم رفع ميکردي


ولي ما را ندانستي به خود هم کيش و هم ميهن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


به شهريور مه پارين که طيارات با تعجيل


فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجيل


چه گويم اي همه ساز تو بي قانون و هردمبيل


تو را يک شب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل


ترا تنبور و تنبک بر فلک ميشد مرا شيون


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


بدستم تا سلاحي بود راه دشمنان بستم


عدو را تا که ننشاندم به جاي از پاي ننشستم


به کام دشمنان آخر گرفتي تيغ از دستم


چنان پيوند بگسستي که پيوستن نيارستم


کنون تنها علي مانده است و حوضش چشم ما روشن
!
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد


ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد


سپس در چشم تو تهران به جاي مملکت جا زد


چو تهران نيز تنها ديد با جمعي به تنها زد


تو اين درس خيانت را روان بودي و من کودن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


چو خواهد دشمني بنياد قومي را براندازد


نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد


چو تنها کرد هريک را به تنهايي بدو تازد


چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد


تو بودي آنکه دشمن را ندانستي فريب و فن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


چرا با دوستدارانت عناد و کين و لج باشد


چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد


مگر پنداشتي ايران ز تهران تا کرج باشد


هنوز از ماست ايران را اگر روزي فرج باشد


تو گل را خار ميبيني و گلشن را همه گلخن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


تو را تا ترک آذربايجان بود و خراسان بود


کجا بارت بدين سنگيني و کارت بدينسان بود


چه شد کرد و لر و ياغي کزو هر مشکل آسان بود


کجا شد ايل قشقايي کزو دشمن هراسان بود


کنون اي پهلوان پنبه چوني نه تير ماند و ني جوشن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من


کنون گندم نه از سمنان فراز آيد نه از زنجان


نه ماهي و برنج از رشت و ني چايي ز لاهيجان


از اين قحط و غلا مشکل تواني وارهاندن جان


مگر در قصه ها خواني حديث زيره و کرمان


دگر انبانه از گندم تهي شد ديزي از بنشن


الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويي يا من
www.atropatena.blogspot.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر