۱۳۸۹/۱۱/۲۰

Tabriz

Tabriz
لميده بر دامان كوه «عئينالي»، پاي بر پاي سهند سوده، دامان در كوچه باغات «سرده‌ري» شسته دردانه‌اي كه روستاهاي «حكم‌آوار»، «قره‌ملك»، «باغمئشه»، «جاميش‌آوان»، «پينه‌شالوار»، «عم‌زين‌الدين» بيجاده‌سا دور آن نگين چيده آمده‌اند.

آسوده‌اي در آغوش دروازه‌هاي «نوبار»، «دوه‌چي»، «سرخاب»، «اسلامبول»، «باغمئشه»، «خياوان  »«گجيل» به سن و سال تاريخ.

بر خاكش آهسته فرود آي كه تن نازك عارفان و شاعران و نقاشان و خطاطان را نرنجاني. گام آهسته نِه كه برگستوان و خفتان پادشاهان و شاهزادگان و اميراني چون شاهان قره‌قويونلو، آل جلاير، چوپانيان، شداديان، رواديان، تيموريان چون طلسم ظفرساز اعصاري بر پايت نپيچد.

اينك ! عمارت صاحب‌الامر(عالي قاپو)اش كه خاطرة تاج‌گذاري شاهان ايران‌سازي مانند شاه اسماعيل را به ياد دارد. اين شهر روزگاراني پايتخت و مركز رسمي ايران و گر خود هيچ نبود شهر وليعهدنشين ايران بوده و دوراني، بزرگان چارسوي آفاق را به آغوش خود مي‌كشيده است، چندانكه پويندگان كمال و فضل، از هنرمندان و عالمان و شاعران براي زندگي و زندگي آموختن و حتي براي مردن و برخي براي خفتن جاويد به تبريز مي‌آمده‌اند و بسا كسا كه با آرزوي ماندن در تبريز زيسته و به مراد نرسيده است. خاقاني، مجير، فلكي، ميرحيدر توني، ذوالفقار را از شيروان، كمال را از خجند، بهزاد و برهان‌الدين واعظ را از هرات،  ماني و قطب‌الدين و را از شيراز، پير باب و اثيرالدين را از فرغانه و خوارزم، «امام محمد فخر رازي» را از ري، اشهر و اميرشاهي و را از سبزوار و اسدي را از طوس «ظهير» و «شاهفور» را از نيشابور و «خواجه سلمان» را از ساوج به آغوش خود كشيده است.

در محله‌هاي «مير چوپان» (يادگار سلسلة چوپانيان)، «علي سياهپوش»، «ورجي»، «چرنداب»، «اهراب»، «ششگلان»، «ميارميار»، «سنجران»، «گجيل»، «نوبار»، «ده‌وه‌چي»، «اميره‌قيز»، «اَنگَش»، «ايكي قالا»، «خياوان»، «مارالان»، «ليلاوا»، «ديك‌باشي»، «لله‌بيگ»، «قوري چاي»، «سئلاب‌»اش بزرگاني باليده‌اند كه هر يك در حوزة خود دارندة مكتبي نوآئين آمده‌اند. 

اگر گوش فراداري، از دانشكدة قاريان دارالعلم «ربع رشيدي» نواي تلاوت قران مي‌نيوشي. ديده بگشا كه در كوي استادان دانشگاه «شام غازان» «عطاملك جويني» و «قطب‌الدين شيرازي» را در تك و دو بيني. ها! «سعدالدين وراوي» در گوشه‌اي «مرزبان نامه مي‌نويسد». عالمان دين بر ستيز اولاد زردموي و غاصب آدم حكم جهاد انشاء مي‌كنند و «ميرزا عيسي قائم‌مقام فراهاني» «رسالة جهاديه» را گرداوري مي‌‌كند. «شيخ عبدالرحيم سلطان القراء» جمعي را گرد خود جمع كرده به ترتيب قشون و اعزام قوا به امداد قيام «شيخ شامل داغستاني» مي‌پردازد. «ملاعبدالله مامقاني» «شرايع‌الاسلام»، «ميرزا فتاح شهيدي» «شرح مكاسب» و «علامة اميني» گريان و دادخواه «الغدير» مي‌نويسد. «علامة طباطبايي»(قاضي) در «شادآباد» حلقة تفسير بسته، «مرعشي نجفي» شجرة سادات شهر رسم مي‌كند.

«محمد حسين خلف تبريزي» «برهان قاطع» گشوده، سر به پاسخ مشكل لغوي «مدرس خياباني» در تصنيف «فرهنگ نوبهار» و «فرهنگ بهارستان»‌اش گرم داشته است.

جمعي زيرمشق بر زانو قلم قط مي‌زنند و گرد «واضع‌الاصل» مشق مي‌كنند؛

              نسخ تعليق اگر خفي و جلي است        واضع‌الاصــل خواجه ميرعلي است

              ني كلــكش اگـر شكـر ريز است        كاصلش از خاك پاك تبريز است    

در هر ميداني خطاطان نام‌داري از «ملاعلابيگ» و «ملا عبدالباقي» و «جعفر بايسنقري» و «ابن بواب» و «صيرفي»  در و پيكر بناهاي شهر را به خطوط خود مي‌آرايند.

                     صـيرفي ناقـد جـواهر خـــط        كه به تبريز گشت گوهرريز

                     هست بر حسن خط او شاهد         در و  ديـوار خطه‌ي تبـريـز

 و هراتيان روي آورده به مكتب تبريز به سركردگي «بهزاد» گردِ «آقا ميرك» فراهم آمده به تذهيب كتيبه‌ها مشغول‌اند.

«ميرمصور» كه تازه از سن پطرزبورگ برگشته در حلقة نگارگران به رسم رنگ و روغن سرگرم است و «حمله نادرشاه» را بر پرده مي‌آورد و شاگرداني ايستاده بر دورش مي‌بيني: «ياسمي»، «رسام نخجواني»، «قندريز»، «ايراني» و...

       «كمال خجندي» از فراز «قلة باغمئشه» سر بدر كرده به ره گم‌كرده‌اي نشاني تبريز را مي‌گويد:

                     از بهشت خداي عزّ و جلّ        تا به تبريز نيم فرسنگ است

و از سر وجد و سرمستي اين مهد معني سرود سرداده، مي‌خواند:

       تــبريز مـرا به‌جـاي جـان خـواهد بود       پــيوسـته بــدو دل نگـران خواهد بود

       تـا در نـكشم آب چرنداب و گجـيل       سرخاب ز چشم من روان خواهد بود

در اين شهر كه روزي «شمس» عالم‌آرا و «مولوي»‌آفرين را از مشرق خود برتابانده است چهچهه و زنگله‌هاي مناجات «اقبال‌آذر» از بام خانه‌اش در «ششگلان» گوش فلك و ملك مي‌نوازد. تو گو پريان سرگران آسمان به شنودنش از عرش معلا به فرش تبريز مي‌ريزند چه ديدي كه شايد اين گلباران جادوئي بر «فرش تبريز» دسته گلي است كه پريان آسمان به آب جويباران تبريز داده‌اند تا رنگرزان و نقش‌بافان پشم و ابريشم را در آن بشويند و بينندگان با تماشايش غم از دل شويند و غبار از خاطر زدايند.

 نغمه‌سازانش به ناي و نواي «مكتب تبريز» به تغني‌اند. در محلة «تارزن‌لر» كوليان شهر‌ كه در همه‌جاي دنيا يك تيرة واحدي با نام‌هاي زنگنه  ـ  چينگنه ـ چيگان ـ شاگان و در تبريز با عنوان «قره‌چي‌لر» مشتهراند، دور نام‌آورترين استادشان استاد تاري «غلامحسين بيگجه‌خاني» به آهنگ باران ضرب گرفته‌اند و به آواز «ميرعلي‌اصغر صادق‌الوعد» و «حاجي غلامرضا قيطانچي» گوش خوابانده‌اند.

        از بامِ دو بالا بلند ايستاده به ايوان شهر ـ «گؤي مسجد» و «مسجد عليشاه» ـ بانگ اذانِ بام فرا مي‌خيزد. دو مسجد دل‌شكسته از گردش چرخ كژرفتارتر از خط ترسا، كه هر دو «بدين شكستگي ارزد به صد هزار درست».شايد هيچ بنايي غير از «مسجد جهانشاه» مزين به خط «نعمه‌الله ابن بواب» و «عبدالله صيرفي» نيست كه600 سال پيش در كتابه‌هايش با خط ثلث نوشته‌اند: 

        كـردار بـيـــار و گــرد گـفـتار مگــرد         چون كرده شودكار بگويدكه كه كرد

در بازار شهر، «غريب» عاشقي، ساز بر دوش، غريبانه در پوية «شاه‌صنم»‌اش مي‌گردد و مويه مي‌كند.

آن‌سو تَرك، سردار و سالار، بي‌قرار بر تَرك اسب تُركي نشسته فتراك بربسته توسن شجاعت زير ران گرفته مي‌تازند و بيرق سفيد ننگ‌نشان را از بام‌ها به زير مي‌كشند.

 شاعرانش از «همام» و «قطران» و «صائب» در گوشه‌اي انجمن كرده‌اند و در زير درختان تبريزي «شهريار» را دست بر گردن «پروين» بيني.

           و روزگاري است تا اين تبريز از چشم روزگار افتاده و فراموش عالمي شده است.

رودخانه‌هاي «ميدان چايي» و «آجي چايي» چونان اشك ديدگان تاريخ بر گونة تبريز جاري است.



          و بر چاركنار شهر چار گورستان كه مردگانش زندگان تاريخ‌اند. گورستان‌هايي كه مردگانش زندگان جاويد تاريخ‌اند. زندگاني كه راح و روح ريحان حيات و بقا به زندگان مي‌دمند.

كالبد ارواحي خجسته كه روح ريحان به باغ بشري مي‌دمند بر مرغان موسيقار كه بنشسته بر برگ و بار دار و درخت به تغني و ترنم‌اند مي‌وزند.

اگر اين چهار گورستان قديم تبريز را از تذكرة معارف ايران كم كنيم چه به جاي مي‌ماند؟

گورستان ني، شايسته‌تر آنكه شناسنامه زارش بخوانيم. شناسنامه‌هاي سنگ‌نوشته؛ كتيبه‌هايي طول و عرض تاريخ در نوشته.

             ماضي كتابه‌لرده اوخور احتشاميني            آغلار كتابــه‌لرده قالان اعــتباريــنا

كتابه‌هايي كه هر يك طمغاي زريني است مضروب بر پيشاني دوران. ايستاده بر سر خفتگاني كه با قامتي قيامت تا فرداي قيامت در گورستان‌هاي قديم و عديم‌النظير «چرنداب» و «بئيلانكي» و «گجيل» و «سرخاب» ايستاده‌اند و اگر من و تو نامشان را ندانيم كه كاهي از كوه فضيلت آنها نكاهد و آنچه ما راست ناداني ماست.

در بيرون دروازه‌هاي هفتگانة تبريز علاوه بر اين قبرستان‌ها، مزارات متبرك ديگري در بقاع، زاويه‌ها، تكيه‌ها، خانقاه‌ها، و حظيره‌ها واقع است كه مزار «ميرحيدر توني باكويي شيرواني» قطب سلسلة «حيدريه» (معاصر قره يوسف و پسرش اسكندر ميرزا) در تكية خود بابا به نام «حيدر تكيه‌سي» زاوية مولانا «احمد اره‌گر» در روستايي به همين نام، قبر «بي‌بي فاطمه دختر شيخ‌فضل‌الله نعيمي» (حلال خور) ـ رهبر حروفيه و همسر عمالدالدين حسيني نسيمي شيرواني در محلة نوبار كه او را سلخ كردند و در حين شهادت فرمود:

                در مسلخ عشق جز نكو را نكشند             لاغــر صفـــتان زشتخو را نكشند

                گر عاشق صادقي ز مردن مهراس             مــردار بود هر آنكه او را نكشند
ايضاَ مرقد خواجه عبدالرحيم اژآبادي در كوچة اژاباد (آقاجان آباد كنوني؟)، مقبرة شمس تبريزي نيز كه احتمالاً در زيرزمين مسجدي واقع در محلة چرنداب است، مرقد «تاج‌الدين عليشاه» ـ وزير من حيث‌الاستقلال سلطان محمد خدابنده ـ ، مزار شاه حسين ولي ـ از اولاد شيخ شهاب‌الدين سهروردي ـ در پل سنگي،  از زمرة آن يك از هزارهاست.

خانقاه سرخاب كه مزارات زيادي در امان آن خانقاه مانده بود در روزگار ما شبانه تخريب و با خاك يكسان شد كاشكي دست‌كم سنگ قبرها و كتيبه‌هاي پربهاي مشكين خط محافظت مي‌شدي



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر